پا به سوی آرامش
زندگی در عبادت و راز و نیاز پر از آرامش است . برای آرامشت قدمی به سوی خدا بردار...
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پا به سوی آرامش و آدرس pabesoyearamesh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های مفید

خنديدن يک نيايش است...!!!

اگر بتواني بخندی و بخندانی ،

آموخته اي که چگونه نيايش کني ...

هنگامي که هر سلول بدن تو بخندد ،

هر بافت وجودت از شادي بلرزد ،

به آرامشي عظيم دست مي يابی .

کسي ميتواند بخندد ،

که طنز آميزي و بازيهای روزگار را میشناسد .

کوتاه ترين راه

برای گفتن دوستت دارم ، لبخند است!!

يادتون باشه آدمهاي خندان و شاد به خدا شبيه ترند ...

[ یک شنبه 19 دی 1395 ] [ 18:0 ] [ Mahtab ]

در كتاب چهار فصل زندگی

صفحه ها پشت سر هم می روند

هر یك از این صفحه ها یك لحظه اند

لحظه ها با شادی و غم می روند

آفتاب و ماه یك خط در میان

گاه پیدا ، گاه پنهان می شوند

شادی و غم نیز هر یك لحظه ای

بر سر این سفره مهمان می شوند

گاه ، اوج خنده ما گریه است

گاه ، اوج گریه ما خنده است

گریه ، دل را آبیاری می كند

خنده ، یعنی این كه دلها زنده است

زندگی تركیب شادی با غم است

دوست می دارم من این پیوند را

گر چه می گویند شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را

قیصر امین پور

[ یک شنبه 19 دی 1395 ] [ 17:59 ] [ Mahtab ]

زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت:ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.

این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد.

مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.

زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟

مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد.

و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بی نیاز گردد...

منبع: جوامع الحکایات سدید الدین محمد عوفی

[ یک شنبه 19 دی 1395 ] [ 17:55 ] [ Mahtab ]

⚜حکایت زیبای مور و قلم⚜

مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند.نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا می‌دارند.

مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود. تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.

[ یک شنبه 5 دی 1395 ] [ 23:18 ] [ Mahtab ]

می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: " برایم حلوا درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام."

همسرش می گوید: " آرد گندم نداریم." ملا می گوید: " از آرد جو استفاده کن." همسرش می گوید: " شیر هم نداریم." ملا جواب می دهد: " به جایش آب بریز." همسر ملا می گوید:" شکر هم نداریم." ملا پاسخ می دهد: " شکر نمی خواهد. "

همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح حلوا می پزد. ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید:

" چه ذائقه ی بدی دارند این ثروتمندها."

حالا ببینید حکایت بسیاری از ما برای رسیدن به موفقیت چیست

[ یک شنبه 5 دی 1395 ] [ 23:15 ] [ Mahtab ]

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!

و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!

بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،

غضبش عشق بود،

و تنبیه اش عشق...

و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست

[ یک شنبه 5 دی 1395 ] [ 23:15 ] [ Mahtab ]

زندگي در كنار خدا در هر ثانيه در حال تغيير و نو شدن است.

زندگي در كنار خدا، هر ثانيه سبزتر و زيباتر و جديدتر و تازه تر مي شود.

هنگامي كه دست دردست خدا زندگي مي كني، هر لحظه دوباره متولد مي شوي شادماني و عظمت رابطه ات با خدايت را احساس كن. اين، زيبايي زيستن در كنار خداست. خدا سراسر، رقص و و خنده و تفريح است، خدا سراسر آواز و شوخي و شادي است.

آواز خدا در درون تو با شور و وجدي عارفانه و رقصي عاشقانه، با موسيقي طراوت و تازگي، و با نيايشي مقدس و پاك غوغا افكنده است..

[ دو شنبه 22 آذر 1395 ] [ 20:32 ] [ Mahtab ]

پاهاتون رو هنگام راه رفتن تصور کنید

پای جلویی غروری نداره

پای پشتی شرمنده نیست.

چون هر دو میدونن موقعیتشون تغییر میکنه.

زندگی هم همیشه در حال تغییره…

پس هیچوقت امیدت رو از دست نده

[ پنج شنبه 18 آذر 1395 ] [ 1:11 ] [ Mahtab ]

به کسانی که دلشان گرفته ولی گلایه نمی کنند، خسته اند و شکوه نمی کنند،

منتظرند و هنوز پاسخی نرسیده ولی مودبانه ناظرند بر حکمتِ حق، بگوییم:

هیچوقت نزدیک تر از این لحظه به اجابت نبودی

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 23:56 ] [ Mahtab ]

هیچکس قفل بدون کلید نمیسازد

بنابراین خدا مشکلات را بدون

 راه حل قرار نداده

پس با مشکلات خود

 با اعتماد به نفس بالا برخورد کنید

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 23:53 ] [ Mahtab ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ]